سال نو مبارک
امسال هم مثل سالهای گذشته غیر قابل پیشبینی بود آخه بر خلاف تفکر و برنامه مون اومدیم کاشمر که بماند حالا دیگه مامانی و بابایی هم اومدن کاشمر خونه گرفتن البته یک دوطبقه هم باهم خریدیم که انشاا... برج 6 میریم اونجا کیانا واقعا خوشحاله و حالا دیگه از مهد زده شده میگه خاله م نمیگذاره صحبت کنیم اما من دلم میخواد بادوستام حرف بزنم که یهو خاله بلند میگه ساکت یا دعوا میکنه میگم آخه شعرها و سوره هارو یاد نیگیری میگه مگه خنگم و بعد همه ش رو واسم کامل میخونه میگم شاید واسه بچه های دیگه توضیح میده چون مثل تو باهوش نیستن که بار اول همش رو حفظ کنن و اون میگه ولی من دلم نمیخواد ساکت باشم دوست دارم در گوشی با دوستم صحبت کنم و بخندم...عجب روزگاری...... خلاص...
نویسنده :
مامان کیانا
11:09